سلام دوستای خوبم! انشالله حالتون خوبه. بازم با یه طرح اومدم....البته یه جورایی برگرفته از صحبتای استاد بزرگ ماندگاریه!!
طی یه سری اتفاقات متوجه شدم که اطلاعاتم در مورد پیامبر و امامان عزیز و بزرگمون خیلی خیلی کمه... بخاطر همین تصمیم گرفتم تو این 5/1 الی 2 سالی که از دانشگام مونده اگه خدا کمکم کنه 14 تا چهله به نیت 14 معصوم ( البته اجباری نیست که حتما 14 باشه مثلا یکی دلش میخواد فقط در مورد امام زمان بدونه خوب فقط یه چهله میگیره) برای خودم داشته باشم!! البته دلم نیومد خودم تنهایی همچین برنامه ای داشته باشم بخاطر همین گفتم بذارم تو وبلاگم!!!
خوب برنامه این طوره که مثلا من نیت میکنم 40 روز در مورد زندگی و سیره پیامبر مطالعه کنم به این امید که در پایان این 40 روز توفیق شناخت هر چند کم و پیاده کردن سیره عملی این شخصیت بزرگ رو داشته باشم و انشاالله بتونم خودم رو برای سربازی آماده کنم.....البته بسته به خودتون میتونید برنامه های متنوع تری داشته باشید!!آقا امام زمان
یه نکته دیگه اینکه ممکنه دوستان ایراد بگیرن اینکه منظوم این نیست که درس و زندگی رو ول کنن و فقط مطالعه کنن! نه هر کسی میتونه حتی با مطالعه یه کتاب 20 صفحه ای و تفکردر مورد اون به یه شناخت برسه!!!!
برام خیلی دعا کنید
اللهم عجل لولیک الفرج
دوستای خوبم سلام!
رمضان اومد...سفره های نان رو بستیم و سفره دلمون رو گشودیم.دلمون رو بردیم به مهمونی بزرگ بی همتا!!
رمضان هم مثل ماههای دیگه تموم شد اما...ما میخوایم ..یعنی دوست داریم همه روزامون رمضانی باشه!و رمضانی نه به معنای نخوردن بلکه رمضانی با همه پاکیهاش!با همه برکتش! و با رحمت بی انتهای الهیش رو همیشه داشته باشیم.
میخوایم روزه بگیریم ...روزه ای کمی متفاوت ( شایدم به قول بعضیا خیلی متفاوت ) اما از جنس رمضان...به نام روزه ذهن وفکر !!!
همون طور که تو ماه رمضان از خوردن و آشامیدن پرهیز میکنیم میخوایم ذهنمون رو هم از خوردن و آشامیدن حرام حفظ کنیم.
ساده تر بگم میخوایم فکر وذهنمون رو از هر چه بدی و زشتیه پاک کنیم!!
میدونم سخته اما میتونیم یه قول به خودمون بدیم که همینکه یه فکر بد یا فکر یه گناه اومد تو ذهنمون به خودمون بیایم و بگیم :
دیگه ادامه نده!من الان روزه ام.... .
مثل ماه رمضان که تا میخواستم گناهی انجام بدم به خودم میگفتم من روزه ام.
پس فکر وذهنمون رو پر کنیم از فکرای خوب! مثلا قرآن زیاد بخونیم. چه با خوندن
متنش یا ترجمش یا چه حفظ و تکرار اون!یا نهج البلاغه بخونیم.لااقل به حرمت علی علی گفتنمون روزی یا هفته ای چند خطی از اون رو بخونیم.
پس فکرای بد رو از ذهنمو دور کنیم و ذهنمون رو پر از فکرای خوب کنیم!!!
یادمون نره که دوستای خوب هم خیلی تاثیر دارن.
این همه وقتتون رو گرفتم برای این بود که بگم:
بیاین
همه با هم فکر و ذهنمون رو پر کنیم از خدا...!!!
تا رنگ و بوی خدایی بگیریم و برای همیشه رمضانی بمونیم.
پس اگر چه سخته اما کم کم شروع کنیم و ایمان داشته باشیم که خدا هم کمکمون میکنه!
میتونید دوستاتون رو هم به این محفل بزرگ رمضانی دعوت کنید.
اللهم عجل لولیک الفرج!!
برام دعا کنید
سلام!!!!
بازم منو شرمنده کردن ...آخه من که پست تر و بی لیاقت تر از این حرفا بودم
نمیخوام از خودم حرف بزنم...
اگه میخوام اونا رو معرفی کنم فقط با اجازه خودشونه....!!! اجازه رو از خودشون گرفتم....
شهید خضر رنجبر
نام پدر : ابراهیم
|
تاریخ تولد :1338
|
محل تولد :بوشهر /بوشهر
|
تاریخ شهادت : 2/1/1361
|
محل شهادت :منطقه زعن شوش
|
طول مدت حیات :23
|
مزار شهید :بوشهر
|
|
شانزدهمین روز از بهار سال 1361 بود، که پیکر خستهاش بر روی دستان مردم داغدار بوشهر به سمت بهشت صادق میرفت و صدای بلند "این گل پرپر ماست، هدیه به رهبر ماست" شهر را میلرزاند.
دوستانش میگفتند روز دوم بهار در منطقه زعن (شوش) شهید شد، 23 ساله بود، اسفندماه سال 1360 به فرمان امام (ره) روانه میدان جنگ شد و در اولین عملیاتی (فتحالمبین) که حضور یافت، برات شهادت را گرفت.
قبر را آماده میکردند و مادر اشک ریزان به سیل جمعیت و پیکر فرزند مینگریست و همانطور خاطرات زندگی از مقابل دیدگانش میگذشت. سال 1338 بود که خضر به دنیا آمد چند سال بعد در مدرسه ابتدایی فخررازی (امام جعفر صادق (ع) فعلی) زادگاهش بوشهر مشغول درس خواندن شد و بالاخره در اوج جوانی مدرک دیپلم خود را در رشته تجربی از دبیرستان شریعتی دریافت کرد. قرائت کلام الله مجید را نزد پدر آموخت و کمکم با اندیشههای امام آشنا شد. آن روزها خضر، شوق عجیبی برای حضور در راهپیماییها داشت و چنان محکم و استوار مرگ بر شاه میگفت که ستونهای کاخ استبداد میلرزید.
سال 1358 مشتاقانه به خدمت سربازی رفت و 6 ماه داوطلبانه در جبهه آبادان جنگید. پس از آن بود که لباس سبز سپاه پاسداران بر قامت رعنایش نشست و من چه ذوقی داشتم برای دیدن او.
محل کارش دفتر فرماندهی سپاه بود. خیلی دوست داشت تدریس کند. به همین علت اواخر سال 1359 به عنوان معلم پرورشی در مدرسه راهنمایی 22 بهمن با دانش آموزان همراه شد.
مرور خاطرات تمام این 23 سال، پاهای مادر را لرزاند همانجا کنار مزار فرزند نشست. پاسدار شهید استان خوزستان و معاون فرمانده دسته که نامش در جرگه شهدای عملیات فتحالمبین ثبت شد.
شهید محمدرضا رنجبر
نام پدر :ابراهیم
|
تاریخ تولد :1344
|
محل تولد :بوشهر /بوشهر
|
تاریخ شهادت : -/--/1364
|
محل شهادت : فاو
|
طول مدت حیات :20
|
مزار شهید :بوشهر
|
|
محمدرضا رنجبر در سال 1344 در شهرستان بوشهر دیده به جهان گشود. کودکی را در میان همسالان خود سپری کرد در هفتمین پاییز زندگی به مدرسه رفت و تحصیلاتش را تا اخذ مدرک سیکل ادامه داد. جنگ تحمیلی برگ زرّینی از رشادت یاوران روحالله (ره)بود، رنجبر در عنفوان جوانی روانه میدان نبرد گشت و در جبهههای غرب و جنوب حماسه آفرید.
محمدرضا به عنوان بسیجی راهی دیار عاشقان اسلام گشت و سرانجام در عملیات والفجر 8 در سال 1364 در سرزمین فاو مزد سالها جهاد و ایثار خویش را از حق دریافت نمود و در سن 20 سالگی به آسمان پر کشید.
برادرش خضر رنجبر نیز در میدان جهاد با دشمن به شهادت رسید. مزار پاک محمدرضا رنجبر در بوشهر قرار دارد
ظهر جمعه بود.زمان دیدار نزدیک بود...
میدونی منظورم کجاست؟
مدتها بود دلم پرزده بود به اونجا!!مدتها بود که لحظه شماری میکردم تا زودتر خودمو برسونم به اونجا
دلم تنگ شده بود!خیلی...خیلی
قصه ی عجیبی بود..قصه این آشنایی!!
نمیدونم اونا هم از اینکه دارم میرم دیدنشون خوشحالن یا نه...
اما ..فکر نمیکنم!!! یعنی مطمئنم که از دیدنم خوشحال نیستن!!!
دلیلشو خیلی خوب میدونم وقتی بهش فکر میکنم خیلی....
اجازه بدین بعدا براتون تعریف کنم
جریان این دوستی رو.......
خیلی برام دعا کنید...